سیر پیدایش اندیشه ی شخصیت حقوقی وقف در فقه اسلام
از ابتدای تاسیس اولین جامعه اسلامی تاکنون تتصور این نهاد بسیار زیاد بوده است پس از تحقق وقف ، شخصیت حقوقی جدیدی ایجاد می شود که مالک عین موقوفه می شود.
از این رو پس از انعقاد عقد وقف ، نه واقف مالک مال موقوفه است و نه موقوف علیه علیهم، ماده 3 قانون تشکیلات و اختیارات سازمان حج و اوقاف و امور خیریه مصوب 1363، چنین شخصیت حقوقی را به رسمیت شناخته است.
در منابع فقهی نز نظریات ارائه شده پیرامون فک ملک و اختصاص مال موقوفه به خداوند، بر همین اساس است. لکن با عنایت به این که در فقه وجود نهادی دارای شخصیت حقوقی مستقل از اشخاص قابل تصور نبوده، نظریه شخصیت حقوقی ناشناخته مانده است،
سیر پیدایش اندیشه ی شخصیت حقوقی وقف در فقه اسلام
نخستین گامها با تمهیدهای زیرکانه برداشته میشود تا نهادها در استخدام نیازها قرار گیرد؛ ولی همین که اندیشه ی اصلی پخته و ذهنها آماده شد، آهنگ حرکت نیز تغییر مییابد و نظریه های نو پا به میدان می نهد. دوران انتقالی نیز به تناسب دلبستگی جامعه به وضع پیشین، کم و بیش به درازا میکشد تا سرانجام نهادی تازه متولد شود و خود نیز در معرض تحولها و تغییرها قرار گیرد.
ساده اندیشان و کوته نظران، این سیر تاریخی را نم یبینند و زیر نامهای «تجددخواهی» و «نوآوری» مایلند سازمانهای اجتماعی را چنانکه هم اکنون هست در نظر آورند و پیوند آن را با گذشته قطع کنند، غافل از اینکه جهان، کهنه سرایی است که در آن کون و فساد دایمی جریان دارد.
هیچ نیرویی نمیتواند آن را از حرکت باز دارد یا مسیر تاریخی موجودهای کنونی را به دست فراموشی سپارد. نگاهی تیزبین، همه چیز را در حال حرکت میبیند و دل به صحنه ای ساکن از این کاروان خوش نمی دارد.
کمال در این است که گذشته و آینده هر دو در نظر باشد و انسان بداند که وضع کنونی او مقطعی از دو جریان تاریخی است که یکی را پشت سر و دیگری را پیش رو دارد، پس توجه به هیچ سو نباید او را چنان فریفته سازد که از سوی دیگر غافل بماند، چرا که نیمی از حقیقت را ندیده میگیرد.
بنیادهای خیریه نیز از این قانون مستثنی نیستند. نهاد وقف را نیاز به جاودانه ماندن و گرایش مالکیتهای خصوصی و فردی به سوی مالکیتهای جمعی و عمومی به وجود آورد. رفته رفته نظرها بر این جلب شد که به مجموعهای از اموال، شخصیت حقوقی داده شود تا رسیدن به هدفهای واقف آسانتر گردد و ناپایداری عمر انسان نتواند به این هدفها زیان برساند.
مسأله ی تعیین سرنوشت حق مالکیت، یکی از دشوارترین مباحثی است که در وقف با آن روبه رو هستیم. شاید امروز، به دلیل آشنایی کافی حقوقدانان ما با مفهوم «شخصیت حقوقی» از دشواری مبحث کاسته شده باشد؛
لیکن از نظر مطالعه ی تاریخی در فقه، این اشکال باقی است که با وجود ناشناخته بودن شخصیتی که بتواند مستقل از انسان باشد، چگونه میتوانستند اداره ی وقف را به عنوان سازمانی جدای از دارایی واقف یا موقوف علیه توجیه کنند؟
نکته ی جالبی که نباید از نظرها دور بماند این است که فقهاء از راه تمهید نظریهی کلی دربارهی مالکیت اموال وقف شده، به راهحلهای عملی ادارهی وقف دست نیافتهاند؛ بلکه با توجه به زمینههای اجتماعی و نیازهای عاطفی مردم و استفادهی از اخبار، قواعد حاکم بر وقف را به دست آوردهاند:
یعنی از طبیعی ترین راه، نهاد اجتماعی وقف و نیاز و گرایش به مالکیت جمعی را به یک سازمان حقوقی تبدیل کرده اند، آنگاه بدین فکر افتاده اند که چگونه این سازمان پیش ساخته را در قالب نظریههای حقوقی، توجیه کنند.
بدین ترتیب، جستجوی مالک عین موقوفه اهمیت عملی شایانی برای آنان نداشت، چندان که مرحوم سید محمد کاظم طباطبایی، در عین حال که با کمال دقت و ظرافت، بنیان یکی از مهمترین نظریههای حقوق جدید (شخصیت حقوقی) را بررسی میکند، از این بحث تنگ حوصله میشود و آن را بیفایده یا از لحاظ عملی کمفایده میبیند.
در هر حال، با قبول ادارهی وقف به شکل سازمان حقوقی و قطع اختیار واقف در این بخش از دارایی خود، با این پرسش منطقی (روبرو شده اند که مالک عین موقوفه کیست؟
آیا همچنان واقف، مالک است و عین موقوفه در دارایی او حبس شده است؟ آیا موقوف علیهم، مالک است و حقوق این مالکیت را برای باقی نگاهداشتن بنیان مؤسسات خیریه محدود کرده است؟
آیا این گونه اموال، خود اصالت و شخصیت پیدا میکند و از دایره ی تعلق به آدمیان بیرون میرود؟ و در این مباحث است که مایه های فکری اعتقاد به وجود شخصیت حقوقی را میتوان آشکارا دید:
این سؤالها ناشی از وجود اصولی است سنتی که در حقوق بیشتر کشورها مورد احترام است و همین امر نیز یافتن پاسخ درست را دشوارتر میسازد: از جمله اینکه هیچ ملکی بدون مالک تصور نمی شود، پس باید دید مالک عین موقوفه کیست؛ ملک باید به شخص تعلق یابد تا او صاحب حق و ملک موضوع حق قرار گیرد؛ سالیان دراز، حقوقدانان، تنها انسان را به عنوان شخص طبیعی میشناختند،
سپس به یاری فرضهای حقوقی و بعدها به عنوان موجودی حقیقی به وجود شخص حقوقی پی بردند؛ ولی هنوز هم در اینکه مجموعهای از اموال بتواند چنین شخصیتی یابد به شدت تردید دارند و تنها پارهای از قوانین جدید، وجود اموالی را که اختصاص به هدف و مصرف خاص داده شده است، به عنوان شخص حقیقی، شناختهاند.
بدین ترتیب، اهمیت و ضرورت پاسخ به پرسشهای مطرح شده روشن میگردد و باید دید قوانین و حقوقدانان ما چه وضعی را در برابر این دشواریها برگزیدهاند:
1- معدودی از فقهای امامیه و بعض از عامه (1)اعتقاد دارند که عین موقوفه حبس و در ملک واقف باقی میماند، زیرا ظاهر از لزوم حبس عین (2)با انتقال آن به دیگری منافات دارد؛ پس تنها ثمرهی مال است که به موقوف علیهم میرسد.
بر این نظر انتقاد شده است که لزوم حبس عین با انتقال آن به دیگری یا خروج از ملکیت واقف منافات ندارد؛ زیرا میتوان عین را در ملکیت موقوف علیهم نیز حبس کرد.(3). وانگهی، وقتی شخص نتواند عین یا منفعت مالی را بفروشد یا ببخشد و مال از او به میراث نرسد، چگونه میتوان ادعا کرد که او مالک است؟
در اثر وقف، رابطهی مالک با عین موقوفه قطع میشود: عین از ملکیت او بیرون میرود و دیگر به او بازنمیگردد. از مفاد مادهی 61 قانون مدنی نیز همین معنی استفاده میشود؛
زیرا به موجب آن: «وقف، بعد از وقوع آن به نحو صحت و حصول قبض، لازم است و واقف نمیتواند از آن رجوع کند یا در آن تغییری بدهد یا از موقوف علیهم کسی را خارج کند یا کسی را داخل در موقوف علیهم نماید یا با آنها شریک کند یا اگر در ضمن عقد، متولی معین نکرده بعد از آن متولی قرار دهد یا خود به عنوان تولیت دخالت کند».
با وجود این، فقیهانی که وقف منقطع (مانند وقف بر کسانی که منقرض میشوند) را درست و از اقسام وقف میدانند و همچینن وقف دربارهی بعض از منافع را نافذ میشمرند، در این دو مورد عین حبس شده را ملک واقف میبینند (4)ولی، چنانکه گفته شد، منقطع بودن وقف نیز با لزوم فک ملک واقف منافات ندارد.
از ظاهر مادهی 55 قانون مدنی نیز برمیآید که برای تحقق وقف باید تمام منافع تسبیل شود، و بر فرض هم که چنین وقفی درست باشد، تنها در مورد بعضی از منافع که برای واقف باقی مانده ملکیت او از بین نمیرود(5).
2- بین فقهای امامیه، مشهور است که مال وقف به موقوف علیهم تملیک میشود(6)مبنای استدلال این گروه بر دو اصل استوار است: اول اینکه در اثر وقف، رابطهی حقوقی بین مالک و عین قطع میشود.
دوم اینکه تصور ملک بدون مالک امکان ندارد. بر این مبنا، اعتقاد دارند که ناچار باید موقوف علیه را مالک شمرد. اینان، در برابر ایراد کسانی که میگویند، چگونه موقوف علیه را میتوان (مالک شمرد، در حالی که نه حق فروش آن را دارد و نه از او به میراث میماند، پاسخ میدهند که عدم امکان فروش مال، مالکیت را محدود میسازد؛ ولی میان تهی نمیکند،
به ویژه که در پارهای موارد نیز بیع وقف تجویز شده است. رابطهی حقوقی موقوف علیه با مال وقف، نشانههای اصلی مالکیت را دارا است؛ زیرا، منافع ملک را موقوف علیه میبرد و اگر کسی مال وقف را تلف کند در برابر او ضامن مثل یا قیمت است.
این گروه، حتی در مورد موقوفات عام (مانند فقراء) و بر جهات (مانند پل و مدرسه و مسجد)، اعتقاد دارند که موقوف علیهم مالکند؛ جز اینکه در چنین مواردی موقوف علیه کلی است و هیچ مانعی ندارد که ملکیتی به کلی نسبت داده شود، مانند وصایا و نذور و اموال عمومی.
ایراد مهمی که بر این استدلالها میشود کرد در این نکته خلاصه میشود که، اگر موقوف علیهم تنها حق انتفاع از مال وقف را داشته باشند، هم منافع از آن ایشان است و هم ضمان تلف به سودشان به وجود میآید.
پس، این نشانهها را نباید دلیل مالکیت شمرد. آنچه در این میان اهمیت شایان دارد و در حقوق ما به روشنی انجام شده، تمیز میان مالکیت «عین» و «منافع» و پرهیز از اختلاط این دو است.
موقوف علیهم بر عین حبس شده حق انتفاع دارند؛ ولی این امتیاز دلیل نمیشود که مالک عین باشند، آن هم مالکیتی که هیچ نشانهای از سلطهی اختصاصی و دائم، یعنی جوهر این حق، را دارا نیست.
درست است که پس از وقف، مالک نسبت به آن بیگانه است؛ ولی این واقعیت نیز دلیل تملیک مال به موقوف علیه نیست؛ زیرا میتواند همچون مال بدون مالک (مانند ملکی که از آن اغراض شده و هنوز تملیک نگردیده است) تلقی شود.
وانگهی، چه مانع عقلی وجود دارد که این اموال به دلیل اختصاص یافتن به جهت معین و به دلیل حبس قانونی آنها، خود، اصالت یابد و همچون شخصیتی اعتباری و حقوقی در اجتماع زندگی ویژهی خود را داشته باشد.
به ویژه، در مورد اوقاف عام، پذیرش چنین موجودی به مراتب آسانتر از این است که تملیک به سود کسانی قبول شد که وجود خارجی ندارند (مانند تملیک بر دانشجویان مدرسهای که هنوز تأسیس نشده است) یا به سود جهتی که تنها نشانهی مصرف وقف است؛ بدون اینکه مالک آن معلوم باشد (مانند وقف بر مساجد و پلها و مدرسهها)(7).
2 - جمعی از محققان، که موقوف علیه را مالک وقف میدانند، در مورد اوقاف عام، مال موقوف را از آن خدا میپندارند. اشکال در این است که در وقف برجهت پا بر غیر محصور، همه در برابر انتفاع از عین، وضعی برابر دارند و نمیتوان عین موقوفه را ملک همه شمرد؛ مصرف وقف در مرحلهی نخست اهمیت دارد که خدمت به مردم و در راه خدا است، پس برای اشکال بهترین تمهید این است که وقف، ملک خدا دانسته شود و اشخاص منتفع از این خوان نعمت بهرهمند گردند(8).
در نظر اینان، سه نوع وقف وجود دارد: تملیک در وقف خاص، فک در مساجد و جهات، خروج ملک از میان مردم و تعلق آن به خدا، در موفات عام (9)بدین ترتیب، نخستین نشانههای اعتقاد به وجود شخصیت و اصالت وقف، در سایهی منسوب کردن آن به خداوند دیده میشود.
در واقع، این تعبیر نوع مجاز و فرض حقوقی است که برای نمایاندن اصالت مالکیت وقف به کار رفته تا عین حبس شده از هر گونه تعلقی برهد و به منبعی بالاتر از خاکیان وابسته شود، وگرنه همهی محققان اسلامی بر این باورند که خدا، قادر و مالک همه چیز است.
و هنگامی که سخن از مالکیت میرود مقصود این است که در روابط اجتماعی، ملک به چه شخصی اختصاص داده شده است. پس منسوب کردن مال به مالک نخستین جهان، رفع اشکال در روابط آدمیان نمیکند، جز اینکه به ملک اصالتی بیرون از تعلقهای متعارف میبخشد. به هر حال، بعض از فقهاء این فکر را در مورد همهی اقسام وقف به کار برده اند.
4- مرحوم سید محمد کاظم طباطبایی، در عین حال که هیچ مانعی نمیبیند که حتی در وقف دائم نیز مال در ملکیت واقف باشد، تعبیراتی دارد که زمینهی فکری و مربوط به قبول شخصیت حقوقی وقف را آشکارا نشان میدهد. این محقق، مالکیت موقوف علیهم و خداوند را مردود میداند و اعتقاد دارد که خروج مال از ملک واقف، ملازمه با تملیک آن به دیگری ندارد؛
زیرا آنچه نامعقول به نظر میرسد ملک بدون مالک است، نه مال بدون مالک (مانند مال مورد اعراض). وقف مانند مالی بیمالک است و ضرورتی ندارد که در جستجوی مالک آن باشیم؛ مالی که به طور مستقل اداره میشود و به مصرف میرسد، بدون اینکه تعلق به شخص داشته باشد(10).
در مورد اوقاف عام میافزاید، هیچ ضرورتی ندارد که مالک آن موجود باشد؛ زیرا مالکیت، رابطهای است بین مالک و مملوک و از حیث لزوم وجود، هیچ تفاوتی بین این دو پایهی «ملکیت» نیست.
پس، همان گونه که مملوک میتواند معدوم باشد (مانند کلی در ذمه و منافع و ثمرهی درخت پیش از بروز آن) مالک نیز میتواند کلی و معدوم باشد. پس، چرا باید در مالکیت «فقراء» یا «دانشجویان» به دلیل اینکه مفهوم کلی است و وجود خارجی ندارد تردید کرد؟ (11).
به اضافه، ملکیت از امور اعتباری است و لزومی ندارد که مانند سپیدی و سیاهی دارای محل خارجی باشد و کافی است دارای محلی اعتباری باشد و حتی میتوان گفت، وجود ملکیت با اعتبار عقلایی یکی است (مانند وجود حرمت و وجوب و مانند اینها).
پس لزومی ندارد که وجود ملکیت، فرع بر وجود محل خارجی آن شود، چنانکه حرمت زنا نیز پیش از وقوع آن وجود دارد(12).
بدین ترتیب، این فقیه روشنبین میکوشد، خود را از قیود سنتی مالکیت برهاند و وجود آن را قطع نظر از شخص مالک تصور کند. این گونه تلاشها که شاید ناخواسته یا مبنی بر تصوری کنگ از وجود شخصیت حقوقی برای جمع اموال باشد،
زمینهی فکری و نهاد وجود یک سازمان حقوقی مستقل را برای وقف نشان میدهد. بویژه که از نظر آثار اداره، وقف چیزی از یک سازمان یا شخصیت حقوقی کم ندارد، جز اینکه وجود آن مبتنی بر «حبس عین موقوفه» و بقای آن است.
به هر حال، چنانکه گفته شد، قانون اوقاف، وقف عام را دارای شخصیت حقوقی میداند (مادهی 3). این حکم، خود نوعی پیشرفت حقوقی بود، ولی این سؤال را به وجود میآورد که چرا وقف خاص مشمول آن نباشد؟ اگر وقف عام، شخصیتی در حقوق عمومی باشد،
آیا نباید وقف خاص نیز شخصیتی در حقوق خصوصی به حساب آید؟ به نظر میآید که مادهی 3 متأثر از نظر فقهایی است که بین وقف عام و خاص در تعیین اثر وقف تفاوت گذاردهاند، در حالی که واقعیت جز این است(13).
قانون شخصیت اعتباری و حقوقی
یکی از ابزار نیک نامی استفاده از نهاد وقف است . اموالی از گردونه داد و ستد خارج می شوند و منافع آن ها برای نیت خیر صاحب قبلی آن منافع که بدون شک منفعت دیگران ( غیر از خودش) را در بردارد به جریان می افتند .
اموال اختصاص یافته به موجب قانون شخصیت اعتباری و حقوقی مستقلی مییابند . نام و دارایی و درآمد و مدیریت ویژه که همه این اختصاصات برای تامین نیت خیر واقف به وجود می آیند :
نهادی مفید و سودمند که ناشی از تعالیم دین مقدس اسلام برای بشر خواهی و برقراری عدالت و توزیع ثروت در جامعه و کمک به ارتقاء همه جانبه بشر خلق شده و در طول زمان تکامل یافته است
. از ابتدای تاسیس اولین جامعه اسلامی تاکنون تتصور این نهاد بسیار زیاد بوده است پس از تحقق وقف ، شخصیت حقوقی جدیدی ایجاد می شود که مالک عین موقوفه می شود. از این رو پس از انعقاد عقد وقف ، نه واقف مالک مال موقوفه است و نه موقوف علیه/ علیهم، ماده 3 قانون تشکیلات و اختیارات سازمان حج و اوقاف و امور خیریه مصوب 1363،چنین شخصیت حقوقی را به رسمیت شناخته است.
در منابع فقهی نز نظریات ارائه شده پیرامون فک ملک و اختصاص مال موقوفه به خداوند، بر همین اساس است. لکن با عنایت به این که در فقه وجود نهادی دارای شخصیت حقوقی مستقل از اشخاص قابل تصور نبوده، نظریه شخصیت حقوقی ناشناخته مانده است،
ولی امروزه در حقوق ایران، وجود چنین نهادی در کنار انسان ها که اشخاص حقیقی هستند به رسمیت شناخته شدهاست و علاوه بر ماده 3 قانون فوق الذکر مواد 583-584-587 و 588 قانون تجارت، مصوب 1311 نیز شخصیت حقوقی را به رسمیت شناخته است.
اگر مال موقوفه توسط دیگری تلف شود و متلف مثل یا قیمت آن را بدهد در این که بدل مذکور خود به خود وقف میباشد یا اینکه مجدداً باید وقف گردد، بین صاحبنظران اختلاف است. دکتر امامی مفاداً عقیده دارد که بدل مال باید مجدداً وقف شود زیرا وقفیت مال موقوفه با تلف آن از بین رفته است .
و مال جدید نیاز به وقف جدید دارد. دکتر کاتوزین به ملاک ماده 791 ق.م. میگوید که شخصیت حقوقی موقوفه در مال جدید ادامه دارد و این نظر راجح است زیرا اگر نظر اول را بپذیریم معلوم نیست مال جدید را چه کسی باید وقف نماید و چه الزامی برای وقف کردن آن خواهد بود.
و اگر کسی بدل را وقف نکرد تکلیف چه خواهد بود. (سید حسن امامی، 1384، ص 150) هر چند مال مورد وقف باید در زمره اموالی باشد که با انتفاع از آن عین مال از بین نرود، ولی گاه در اثر حوادث ناگهانی مانند زلزله و آتشسوزی و یا به مرور زمان مانند خشک شدن آب قنات و یا در اثر کثرت استعمال مانند اموال منقول، مال موقوفه از بین میرود.
البته فرض تلف در جایی است که آنچه از موقوفه باقی مانده است قابلیت انتفاع یا فروش را نداشته باشد.سؤالی که مطرح است این است که دربارهی شخصیت حقوقی وقف این مطالب بیان میشود: آیا شخصیت حقوقی برای وقف ثابت است یا خیر؟
تعریف حقیقی مفاهیم، بویژه مفاهیم حقوقی و فقهی وقف از جهات گوناگون دشوار است به گونه ای که صاحب نظران درحقوق مدنی از شخصیت حقوقی تعریف های گوناگونی ارائه داده اندازجمله :شخص حقوقی عبارت است از دستهای از افراد که دارای منافع و فعالیت مشترک هستند یا پارهای از اموال که به هدف خاصی اختصاص داده شده است.
و قانون آنها را طرف حق میشناسد و برای آنها شخصیت مستقلی قایل است مانند دولت، شهر، دانشگاه، شرکتهای تجارتی، و موقوفات (حسین صفایی، 1390،ص52)عنوان شخص حقوقی دروقف گرچه کمتر مورد بحث و کندوکاو واقع شده است،
ولیکن بیگمان از موضوعات پراهمیت و کلیدی به شمار میآید و افزون بر ثمرهی علمی، نقش عملی و کاربردی نیز دارد. این موضوع همچون زکات، خمس، وصیت، وقف، بیع، هبه و شرکت در بسیاری از کتابهای فقهی وجود دارد .
و بیشتر مباحث این کتابها پیرامون آن است با عنوان اهمیت شخصیت حقوقی میتوان بسیاری از معضلات و مشکلات علمی را همچون مالکیت خمس، زکات و وقف حل کرد. بیشک از جمله پرسشهای مهم فقهی در جامعهای که در عصر تکنیک، توسعه و ارتباطات به سر میبرد، .
پیرامون احکام اقسام عملکرد وقف میباشد. نبودن تصویر صحیح از شخص حقوقی، موجب میشوددر بحث وقف در فقه، نتواند پاسخگوی اندکی از این پرسشهای مستحدث باشد راههای پی بردن به اهمیت و نقش کلیدی به این موضوع، فراوان و گوناگون است.
بررسی خط فکری محققان نشان میدهد که کم و بیشتر متوجه ضرورت شناسایی وجودی مستقل از واقف و موقوف علیه برای وقف بودهاند. در واقع میتوان گفت وجود یک سازمان حقوقی شخص گونه در فکر حقوقدانان ما وجود داشته و تنها نمیدانستند که آن را با چه نام مشخص کنند؛
زیرا از نظر اداری و آثار آنچه ساخته و پرداخته بودند چیزی از یک شخصیت حقوقی کم نداشت .( ناصر کاتوزیان،1387، ص 132)
پی نوشت:
1- ابوالصلاح، فقیه امامی در کافی (نقل از: جوهر، ج 28، شمارهی 88) و متأخران، شیخ محمد حسین کاشف الغطاء تحریر المجلة، ج 5 ص 71. و فقهای عامه، مالک و اقلیت و از شافعی (ابنقدامه، المغنی، ج 6، ص 4).
2- حدیث نبوی: «حبس الاصل سبل الثمرة».
3- شیخ محمد حسن نجفی، همین کتاب - شهید ثانی، مسالک، ج 1، ص 356 - بعضی در مورد زوال ملک از واقف دعوی اجماع کردهاند: سید محمد جواد عاملی، مفتاح الکرامة ج 9، ص 88.
4- سید محمد کاظم طباطبایی ملحقات عروة الوثقی، ج 2، ص 232.
5- سید محمد کاظم طباطبایی، همین کتاب، ص 233 - علاوه بر آنچه گفته شد، این نویسنده خبری از معصوم نقل میکند که قطع رابطهی ملکیت با واقف میرساند. متن خبر این است که «بتلا بتا» و سید محمد کاظم در معنی مینویسد: «ای منقطعة عن صاحب الاول و مبانة عنه، فان البت و البته بمعنی القع (ص 232).
6- محقق، شرایع، کتاب وقف علامهی حلی، قواعد، وقف - محقق ثانی جامع المقاصد، ج 1، ص 52 - محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، 28، ص 88 به بعد - مامقانی، منافی المتقین، ص 325 - و از فقهای عام ابنقدامه، المغنی، ص 7.
7- مانند این ایرادها بر کسانی هم که وصیت برجهات را در زمرهی وصایای تملیکی آوردهاند وارد است. شگفتی در این است که صاحب جواهر که بیش از همه بر اثبات مالکیت موقوف علیهم در اوقاف عمومی اصرار دارد (ج 28، ص 91)، در وصیت، متوجه این اشکالها هست و به همین دلیل وصیت بر جهات عمومی را در شمار وصایای عهدی آورده است (ناصر کاتوزیان، وصیت، شمارهی 11).
8- علامهی حلی، قواعد، کتاب وقف، به این عبارت: «ثم ان کان مسجدا، فهو فلک ملک کالتحریر و ان کان علی معین، فالاقرب انه یملکه و ان کان علی جهة عامه، فالاقرب ان الملک لله تعالی» - شهید ثانی، مالک، ج 1، ص 356 و 357 - شیخ یوسف بحرانی، حدائق، ج 5، ص 484 و 485.
9- تفکیک بین وقف بر مسجد (فک ملک) و وقف عام (ملک خدا) مستفاداز نظر علامه در قواعد است، ولی در مسالک هر دو را در شمار ملک خدا و در یک تقسیم آورده است و از بعض فقهاء نقل شده است که همهی موقوفات را، اعم از عام و خاص، بیرون از مالکیت واقف و موقوف علیه و ملک خدا میدانند (نقل از سید محمد کاظم طباطبائی، همان کتاب، ص 232) - شمس الدین محمد رملی، نهایة المحتاج، ج 5، ص 385 - ابنقدامة، المغنی، ج 6، ص 6) در مورد حنبلیها).
10- ملحقات عروة الوثقی، ج 2، ص 232 و 233.
11- این تعبیر در جواهر (ج 28، ص 91) نیز دیده میشود که مرحوم طباطبایی اقتباس و تکمیل کرده است.
12- همان کتاب، ص 209 و 210.
13- مادهی 3 قانون تشکیلات و اختیارات سازمان حج و اوقاف و امور خیریه، مصوب 1363 این نقص را برطرف کرد و با اعلام این حکم که: «هر موقوفه دارای شخصیت حقوقی است و متولی یا سازمان حسب مورد، نمایندهی آن میباشد». شخصیت حقوقی وقف را، خواه عام باشد یا خاص، شناخت.
این مقاله در تاریخ 1403/6/18 بروز رسانی شده است
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}